بخش 90 - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحه خواجه بر وی

 

شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفصو نوحه خواجه بر وی

 

چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد

 پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد

 

طوطی به محض شنیدن شرح حال طوطیان هند او نیز رعشه گرفت و بمانتد مردگان نفش بر زمین شد

 

*************************

خواجه چون دیدش فتاده همچنین

 بر جهید و زد کله را بر زمین

 

خواجه با مشاهده جسد افتاده بر زمین طوطی از تاسف جستی زد و کلاه خویش را از ناراحتی بر زمین کوبید

 

********************************

چون بدین رنگ و بدین حالش بدید

 خواجه بر جست و گریبان را درید

 

لذا با دیدن رنگ و حال منقلب طوطی خواجه با سرعت از جا بلند شد و با شدت تمام گریبان خویش را پاره نمود

 

********************************

گفت ای طوطی خوب خوش‌حنین

 این چه بودت این چرا گشتی چنین

 

با حسرت گفت ای طوطی خوش سخن و نوحه گر چه اتفاقی افتاد و چرا بدین حالت دچار گشتی

 

***********************************

ای دریغا مرغ خوش‌آواز من

 ای دریغا همدم و همراز من

 

افسوس ای پرنده خوش اواز من و ای مونس و همراه در اسرار من

 

*****************************

ای دریغا مرغ خوش‌الحان من

 راح روح و روضه و ریحان من

 

افسوس ای پرنده من ای که دارای لحن و صوت دلنشینی ای رایحه روان و بستان و گل جانبخش من

 

*******************************

گر سلیمان را چنین مرغی بدی

 کی خود او مشغول آن مرغان شدی

 

حتی اگر سلیمان نبی علیه السلام صاحب مرغی چون تو بود این همه با گروههای پرندگان همدم نمیشد

 

****************************

ای دریغا مرغ کارزان یافتم

 زود روی از روی او بر تافتم

 

افسوس و حسرت که خیلی تو ارزان یافته بودم و در واقع ارزش تو را ندانستم

و خیلی بد نعمت وجود تو را از دست دادم

 

******************************

ای زبان تو بس زیانی بر وری

 چون توی گویا چه گویم من ترا

 

مولانا در ادامه به اموزه های عرفانی میپردازد و در مذمت سخن گفتن بی موقع میفرماید

ای زبان چقدر تو موجب خسران صاحبت هستی تو خود بهترین معرف برای خویش دیگر من چه بگویم

 

***********************************

ای زبان هم آتش و هم خرمنی

 چند این آتش درین خرمن زنی

 

ای زبان تو خود خرمن را فراهم نمود سپس به نابودی ان همت کنی و ان را اتش میزنی

تا کی و چه مقدار قرار است اتش را در خرمن هستی انسانها شعله ور نمایی

 

******************************

در نهان جان از تو افغان می‌کند

 گرچه هر چه گوییش آن می‌کند

 

روح انسان در درون خویش از جور تو نالان است گر چه خود او تابع سحر توست و هر انچه فرمایی همان را فاعل است

 

****************************

ای زبان هم گنج بی‌پایان توی

 ای زبان هم رنج بی‌درمان توی

 

ای زبان تو میتوانی با کلام طیب موجب رفعت ادمی گردی و در واقع ثروت بی پایانی هستی

و موجب تمامی اندوه و گرفتاری بشریت تو هستی و او از الفاط تو به رنج های بی درمانی مبتلا گردد

مسایل السلوک

تسلط بر زبان امر بسیار مهم هست بزرگان اهل معنی متناسب با گرفتاران این وادی برای مریدانشان وظیفه روزه سکوت را امر میفرمایند

و در واقع حقیقت ادمی پنهان در زیر زبان اوست

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد

 

**************************

هم صفیر و خدعهٔ مرغان توی

 هم انیس وحشت هجران توی

 

ای زبان تو تقلید کننده به مکر در به دام انداختن پرندگان هستی

تو همدم لحظات تلخ تنهایی و دوری ادمیزادی

 

***************************

چند امانم می‌دهی ای بی امان

 ای تو زه کرده به کین من کمان

 

چقدر از تو احساس امنیت نمایم ای سلب کننده وادی ایمن ادمها و ای مسلح کننده کمان از روی عداوت و دشمنی

 

********************************

نک بپرانیده‌ای مرغ مرا

 در چراگاه ستم کم کن چرا

 

ای زبان تو مرغ جان مرا در اضطراب و پریشانی گرفتار نمودی و در واقع او را بواسطه کلام تشویش اور در اندوده پران کردی

ای زبان در مزرعه ظلم کمتر چرا کن و از این همه تعدی و ستم دوری کن

 

***************************

یا جواب من بگو یا داد ده

 یا مرا ز اسباب شادی یاد ده

 

ای زبان حداقل پاسخ قانع کننده ای بده و راه مبارزه با گرفتاری ناشی از کلام و سخن را بگو عدالت نما و کمی منصف باش

راهی نشانم بده تا اسباب خرسندی من را فراهم سازد

 

***************************

ای دریغا نور ظلمت‌سوز من

 ای دریغا صبح روز افروز من

 

مولانا پس از بیان بحث کسترده در خصوص افات زبان به داستان رجوع می نماید

صد افسوس تو مانند صبح شکافنده تازیکی من بودی و دریغ که تو موجب روشنی  روز من بودی

 

**************************************

ای دریغ مرغ خوش پرواز من

ز انتهای پریده تا اغاز من

 

افسوس و حسرت در مرغ روح خوش و بلند پرواز من تو پرنده ای هستی که مرا از زمین به عرش رساندی

 

********************************

عاشق رنجست نادان تا ابد

 خیز لا اقسم بخوان تا فی کبد

 

انسان احمق همیشه گرفتار درد و رنج است یعنی اعمال او نشانگر عشق او به گرفتاری است

بهترین سند ان در سوره بلد به نص صریح ایه قران( لقد خلقنا الانسان فی کبد)

هما ادمی را در اندوه افریدیم

 

*******************************

از کبد فارغ بدم با روی تو

 وز زبد صافی بدم در جوی تو

 

این بیت مولانا بیان حال انسان عاشق حق است

ای خدای مهربان من با جمال تو در واقع از رنج و اندوه زمانه رهایی یافتم

و از کف و مواد زاید در دریای محبت تو صاف شدم

****************************

ای دریغاها خیال دیدن است

وز وجود نقد خود ببریدن است

 

این همه حسرت خوردن بموجب اینست که ادم واله و شیدا در رویت جمال حقیقی خدای جمیل است

و در سیر کمال معنایی و نیل به وصال از تمامی وجود مجازی و دنیایی خویش خداحافطی میکند

 

***********************************

غیرت حق بود و با حق چاره نیست

 کو دلی کز عشق حق صد پاره نیست

 

فنای عاشق خدای مهربان از غیور بودن معشوق حقیقی است و در عشق الهی هیچ چاره ای وجود ندارد

ایا قلبی هست که عاشق خالق هستی گردد و صد پاره نگردد

 

********************************

غیرت آن باشد که او غیر همه‌ست

 آنک افزون از بیان و دمدمه‌ست

 

غیرت یعنی باور به اینکه خدا متفاوت مطلق از همه کاینات است و ذات خدای یگانه از حد وصف و بیان فراتر است

او در دایره وهم و خیال غیر قابل تصور است او خود ندای عشق را سر داد و به تبع او مخلوق با لذت عشق اشنا گردید

 

***********************************

ای دریغا اشک من دریا بدی

 تا نثار دلبر زیبا بدی

 

ایکاش اشکی به وسعت دریا میداشتم تا ان را در نثار ذات بی همتای او ریزان مینمودم

 

 

************************************

طوطی من مرغ زیرکسار من

 ترجمان فکرت و اسرار من

 

مولانا به داستان مجددا برمیگردد و بازرگان میگوید

ای طوطی من ای پرنده باهوش و زیرک من تو در حقیقت داننده رازها و پندارهای درونی من هستی

 

************************************

هر چه روزی داد و ناداد ایدم

او ز اول گفته تا یاد ایدم

 

هر سرنوشتی که در وادی انصاف و ستم روزیم بود او یاداوری ام میکرد

 

************************************

طوطیی کآید ز وحی آواز او

 پیش از آغاز وجود آغاز او

 

طوطی من شیرین زبانی وی وحی اسمانی بود او پیش از هر خلقتی در دایره هستی وجود داشته است یا بهتر اینکه بگویم او ماقبل خلقت اصلا وجود داشته است

مسایل السلوک

مولانا در این بیت رازگونه به خلقت پیامبر علیه السلام اشاره میفرماید

لو لاک لما خلقت الافلاک

خداوند فرمود

ای پیامبر اگر تو نبودی کاینات را خلق نمیکردم

و کلام شیرین فخر دوعالم(

 

لاینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی)

سخن ایشان از روی هوا و هوس نیست بلکه وحی الهی است

 

*****************************

اندرون تست آن طوطی نهان

 عکس او را دیده تو بر این و آن

 

حقیقت طوطی مذکور در سیرت ادمی است و تو ای انسان انعکاس ان را در این و ان مشاهده می نمایی

 

****************************

می برد شادیت را تو شاد ازو

 می‌پذیری ظلم را چون داد ازو

 

تجلی های او در دیگران موجب سلب شادی تو میگردد و از تعدی او تو خوشحالی و پذیرای انی

 

*********************************

ای که جان را بهر تن می سوختی

سوخنی جان را و تن افروختی

 

ای مریدی که تمام همت تو پروریدن جسم توست و جان خویش را به پای او اتش زدی

 

***********************************

سوختم من سوخته خواهد کسی

تا ز من اتش زند اندر خسی

 

من عاشق حقیقت در عشق خدای مهربان سوختم

لذا میخواهم ببینم ایا کسی هست که همراه من عاشق اتش در خار و خس زند و وجود محازی را فدای حق و جان جانان نماید

 

****************************

سوخته چون قابل آتش بود

 سوخته بستان که آتش‌کش بود

 

فتیله ای که قابلیت اشتعال داشته باشد خوب است پس ان را بیاب زیرا که او جاذب اتش است

مسایل السلوک

منظور از فتیله اتش احساس نیاز مطلق در برابر بی نیاز مطلق است اگر این سوز و درد فراق پر جهت نیل به وصال معبود بکار رود مقصد اصلی خلقت را یافته ای

 

******************************

ای دریغا ای دریغا ای دریغ

 کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ

 

این ابیات در مدح شمس تبریز است به بهانه طوطی و بازرگان

 

افسوس و صدها حسرت که ماهی حقیقت و راهنمایی اسمانی در زیر ابر پنهان گشت

 

*********************************

چون زنم دم؟ کاتش دل تیز شد

شیر هجر اشفته و خونریز شد

 

چگونه داد سخن را به سرانحام رسانم اتش درون من شعله ور شده و شیر فراق پریشان و خون ریز گشته است

 

*************************

آنک او هشیار خود تندست و مست

 چون بود چون او قدح گیرد به دست

 

حال من مانند کسی است که در هنگام هوشیاری و عقلانیت مست و شیدا است حال اگر نصیب او پیاله ای شراب گردد و او جام را در کشد حالش چگونه خواهد بود؟

 

*****************************

شیر مستی کز صفت بیرون بود

 از بسیط مرغزار افزون بود

 

مثلا شیری که منقلب گشته او با مشاهده سرسبزی جنگل و وسعت رونق ان منقلب تر خواهد شد

مسایل السلوک

ان مریدی که با تفکر در ایات تکوینی چنان واله گشته اگر مدد الهی مزید شود و او به مشاهده ملکوت تصرف یابد حال او چگونه خواهد بود

 

******************************

قافیه‌اندیشم و دلدار من

 گویدم مندیش جز دیدار من

 

من در سرودن اشعار حواسم‌ به قافیه بندی نیز هست اما ندای معشوق من خدای مهربان مدام میگوید اندیشه قافیه را رها کن فقط به مشاهده جمال من بپرداز

 

***********************************

خوش نشین ای قافیه‌اندیش من

 قافیهٔ دولت توی در پیش من

 

راحت باش ای مرد عاشق قافیه اندیش

حقیقت قافیه معنایی تو هستی تو ولایت اسمانی در نزد منی

 

*********************************

حرف چه بود ؟ تا تو اندیشی از ان

حرف چه بود؟ خار دیوار رزان

 

نطق و کلام چیست که در خصوص ان تفکر میکنی

سخن شبیه خار سر دیوار باغ است

مسایل السلوک

در قدیم برای محافظت باغ و‌محصول ان بر سر دیوار خار نصب میکردند تا مانع رسیدن به میوه ها گردند

حال تشبیه خار و سخن به همدیگر بسیار زیباست زیرا لفظ اگر حجاب گردد ادمی را از رسیدن به حقیقت معانی باز میدلرد

 

***************************************

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم

 تا که بی این هر سه با تو دم زنم

 

خدای من ظاهر کلام از حرف و سخن را رها میکنم تا دیگر بدون تمسک جستن به این سه مانع با تو همکلام شوم

 

*********************************

ان دمی کز ادمش کردم نهان

با تو گویم ای تو اسرار جهان

 

ان اسراری که از ادم مخفی داشتم با تو ای صاحب رازها در عالم در میان میگذارم

 

***********************

آن دمی را که نگفتم با خلیل

 و آن غمی را که نداند جبرئیل

 

مولانا بعد مناجات با خدا از این بیت به بعد از زبان خدای مهربان پاسخ میدهد

ان سخنانی که با خلیل الله علیه السلام نجوای رازگونه نداشتم این عنایت با تو شده و حتی ان غم اتدوه و فراق را نیز تو را جبرییل علیه السلام نمیداند

**********************************

آن دمی کز وی مسیحا دم نزد

حق ز غیرت نیز بی ما هم نزد

 

**************************************

ما چه باشد در لغت اثبات و نفی

 من نه اثباتم منم بی‌ذات و نفی

 

بلحاظ صرف و نحوی ( ما) دلیل بر نفی است لذا تمامی مخلوقات در هر عالمی وجودی مجازی دارند و در حقیقت امر موجودیتی نیست و تنها ذات خدای یگانه زنده و باقیست

( کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام)

 

*****************************

من کسی در ناکسی در یافتم

 پس کسی در ناکسی در بافتم

 

این بیت از زبان ولی خداست

من جاودانگی خویش را و اینکه در دایره هستی موجودیتی داشته باشم در گذر از وجود مجازی خویش دریافتم

لذا اگر قرار است بعنوان کسی موجودیت پیدا نمایم میبایست اول هیچ گردم

 

**************************

جمله شاهان بندهٔ بندهٔ خودند

 جمله خلقان مردهٔ مردهٔ خودند

 

جمله حاکمان برای حفظو بقای حکومت دنیایی خویش در مقابل رعیت خویش پست و خوار میگردند تا چند گاهی حکومت نمایند

و در واقع انان که خواهان دنیای مرده و فانی هستند باید در مقابل تمامی اهل دنیا تواضع نمایند

مسایل السلوک

دل اگر تعلق مادی قدرت و ثروت و نفس دارد چاره ای جز محبت اهل دنیا و‌تملق به انان را ندارد

متاسفانه در عصر فعلی دلیل بر عقلانیت و بزرگی حتی در مجامع معنوی نیز تملک دنیا است

به اندکی تفکر درمیابیم که در حوزه ها و‌مساجد و خانقاه ها و مراکز معنوی که باید تقوا ملاک امین بودن باشد اکثر هییت امنا از میان صاحبان قدرت و ثروت انتخاب میگردند و طبقات اهل معنا نیز در دوستی و مراوده انان همت میگمارند

دوستی میگفت من تا فقیر بودم هیچ صاحب معنایی اعتنا و توجه ای نداشت

خدای مهربان لطفی کرد و صاحب ثروت فراوان شدم از فردای ان روز من را بعنوان بزرگ شهر و جزو هییت امنای حوزه علمیه و‌مسجد و شهر انتخاب شدم

با خودم اندیشیدم مگر چه فضل معنایی دریافتم که امروز امین جامعه شدم

با اندکی تامل دریافتم که این پول است که ملاک فضل من گردیده لذا دریافتم اگر فردا دنیای من نامهربانی کند دیگر معتمد نخواهم بود چون قبلا در فقر چنین اوصافی نداشتم

 

**********************************

جمله شاهان پست پست خویش را

 جمله خلقان مست مست خویش را

 

حاکمان خوار و زبون تعلقات خویشند و مردم مادی نیز مست شبفتگان خود

مسایل السلوک

خداوند در قران در مذمت بت پرستان میفرماید

ضعف الطالب و المطلوب

طالب و مطلوب ضعیفند

در این بیت مولانا به مذمت حاکمان و مردم شیفته دنیا میپردازد و انان را به باد انتقاد میگیرد که چرا برای نیل به ماده ادمی باید در مقابل مقصود دنیایی خویش تن به هر ذلتی بدهد

 

******************************

می‌شود صیاد مرغان را شکار

 تا کند ناگاه ایشان را شکار

 

برای بهتر درک این مطلب این مثال را میتوان زد که صیاد حاضر است برای بدام انداختن پرندگان خود را طعمه سازد

و بدینوسیله پرنده خود صید میگردد

مسایل السلوک

صیادان دانه را طعمه میسازند تا پرنده طعمه گردد

و این حکایت دلبستگان دنیا است

 

*******************************

بی‌دلان را دلبران جسته بجان

 جمله معشوقان شکار عاشقان

 

هر معشوقی شیفته عاشقی است و صید دل عاشقی میگردد

و در حقیقت عاشق و معشوق وحدتی عجیب دارند هر کدام در عین حال که عاشقند معشوق نیز میباشند

 

***************************

هر که عاشق دیدیش معشوق دان

 کو به نسبت هست هم این و هم آن

 

لذا اگر شخصی رد عاشق و شیفه دیدی اورا نیز معشوق بدان زیرا به نسبت او که عاشق است معشوق نیز میباشد

 

****************************

تشنگان گر آب جویند از جهان

 آب جوید هم به عالم تشنگان

 

مثالی دیگر اینکه هرکس تشنه است و جویای اب به همان نسبت اب نیز عاشق شخص تشنه است

 

******************************

چون که عاشق اوست تو خاموش باش

او چون گوش ات می کشد تو گوش باش

 

حال چون او فعلا عاشق است تو که معشوقی سکوت اختیار نما

و لحظه ای که گوشت را می کشد تا بیدارت سازد تو با تمام وجودت شنوا باش تا به مقصود برسی

 

*************************

بند کن چون سیل سیلانی کند

 ور نه رسوایی و ویرانی کند

 

در وادی سخن بهتر انست که جلوی سیل ان گرفته شود الا سیل طغیان خواهد نمود

و به تبع ان رسوایی و خرابی به بار خواهد اورد

 

*********************************

من چه غم دارم که ویرانی بود؟

زیر ویران گنج سلطانی بود

 

ولی من ملای رومی هیچ ابایی و خوفی از رسوای عشق شوم ندارم

زیرا خرابی عشق در خرابات اسرار الهی گنجی بی پایان است

مسایل السلوک

مقوله ایست که گنج در ویرانه هاست مراد از گنج خرابه ها انهدام بعدی جسمی و تخریب مادی گرایی و دنیاپرستی وجود است

که اگر در این خصوص توفیق رفیق شد به گنجی دست خواهیم یافت که ان کمال معنایی و انسانی است

 

***************************

غرق حق خواهد که باشد غرق‌تر

 همچو موج بحر جان زیر و زبر

 

انانی که مستغرق وادی عشقند میخواهند که ژرفای فنای انان بیشتر گردد

انان چون جذر و مد دریا در امواج جانها به دریای بینهایت جانان وصل میگردد تا بدین طریق از کثرات رهایی یافته و به وحدت برسند

 

***********************************

زیر دریا خوشتر آید یا زبر

 تیر او دلکش‌تر آید یا سپر

 

کسی که فنای خدای مهربان است زیر دریا استغراق بیشتری دارد یا روی ان؟

او تیر غمزه عشق الهی ان معشوق حقیقی شیرین تراست یا سپر؟

 

*****************************

پاره کردهٔ وسوسه باشی دلا

 گر طرب را باز دانی از بلا

 

شک نکن گرفتار وسوسه شیطان و نفسی اگر بین نعمت و نقمت خدای مهربان تفاوتی قایل باشی

مسایل السلوک

انسان اسمانی و عاشق خدای متعال در وادی بندگی تسلیم تقدیر در شادی و بلا با طیب خاطر است به همان اندازه از غم و بلا لذت میبرد که از طرب شادی حاصل نماید

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم انچه را حانان پسندد

 

***************************

گر مرادت را مذاق شکرست

 بی‌مرادی نه مراد دلبرست

 

اگر رسیدن به ارمان و مرادت در ذایقه تو شیرین مانند شکر است

ایا ناکامی و بلا خواسته معشوق و دلبر حقیقی نیست؟

*******************************

هر ستاره خونبهای صد هلال

خون عالم ریختن.او را حلال

 

هر ستاره از جانب معشوق اسمانی خونبهای صد هلال است و در واقع ظهور و مشاهده تجلی جمال حق قربانی شدن صدها عاشق است

مسایل السلوک

در خصوص این وادی مدد میگیرم از این قطعه ادبی که بنظرم مناسبتی عحیب دارد

نمیدانم چه خواهد رست از این باران خون الودی کز گلوی پاره هفت اسمان جاریست

خروشان موج در موج از کران تا بیکران جاریست

زبانم لال گویی بر گلویم بوسه زد خنجر که عطر بوسه پیغبر از رگهای ان جاریست

انجا که زینب در کربلا بلا را زیباترین میبیند

فقط میتوانیم بگوییم

سبحان الله الله اکبر

**************************************

 

*************************

ما بها و خونبها را یافتیم

 جانب جان باختن بشتافتیم

 

ما هم قیمت و خون بهای وادی معنا را معرفت حاصل نمودیم پس بسوی فدا کردن جانمان در محبت جانان بشتافتیم

مسایل السلوک

اهل معرفت و غواصان وادی فنا مطیع امر دوست هستند  و تسلیم تقدیر و مشیت الهی

 

************************

ای حیات عاشقان در مردگی

 دل نیابی جز که در دل‌بردگی

 

زندگانی جاویدان مرد خدا در مردن حقیقی نسبت به دنیا است

و دل بیدار را هرگز نتوانی پیدا نمایی مگر در نزد ان کسانی که دل برده حضرت دوستند

*********************************

من دلش جسته به صد ناز و دلال

 او بهانه کرده با من از ملال

 

من برای رضای دل معشوق خویش برامدم اما او صدها ناز و غمزه را بهانه کرد زیرا احساس دلتنگی میکرد

*************************************

گفتم اخرین غرق توست این عقل و جان

گفت رو رو بر من این افسون مخوان

 

من عشق را و هوش و روحم را پیکشش نمودم ولی او گفت برو این یاوه ها را ول کن چون ادعای تو بهانه است

 

****************************

من ندانم آنچ اندیشیده‌ای

 ای دو دیده دوست را چون دیده‌ای

 

من از نتیجه مقصود توی احول چیزی متوجه نمیشم سوال اینجاست تو معشوق را با چه دیده ای مشاهده می کنی

 

****************************

ای گرانجان خوار دیدستی ورا

 زانک بس ارزان خریدستی ورا

 

تو از حقیقت عشق چه میدانی که مدعی هستی تو ارزش واقعی معبود را ندانی زیرا خیلی ارزان بدست اورده ای

مسایل السلوک

ما قدرالله حق قدره

نشناختند خدا را حق شناختن او

در عالم ماده هر چیزی ارزشمندتر را  گرانتر معامله نمایند در عالم معنا خدا ارزشمندترین و هدف خلقت معرفت به ذات اوست

ولی خداوند خویش را خیلی راحت دز اختیار بندگان قرار داده با کوچکترین انکسار قلبی و لبیکی اسمانی جواب لبیک عبدی از جانب یگاته مهربان شنیده میشود

اما عاشق بیچاره سخت کاهل است

 

****************************

هرکه او ارزان خرد ارزان دهد

 گوهری طفلی به قرصی نان دهد

 

زیرا قاعده ای است که ادمی هر چه را راحت مالک گردد خیلی راحت از دست خواهد داد

درست مانند کودکی که گوهری ارزشمند را حاضر است با تیکه ای نان معاوضه نماید

 

*******************************

غرق عشقی‌ام که غرقست اندرین

 عشقهای اولین و آخرین

 

من فنای عشقی هستم که عشق اولین ها و اخرین ها در ان محو میگردد زیرا معبود من حقیقی است

مسایل السلوک

اگر قرار است ادمی شیفته و واله گردد باید معشوق او کاملترین باشد ودر واقع کامل مطلق و هیچ کس جز ذات خدای مهربان اینگونه نیست زیرا

هو الاول هوالاخر  هو الاظاهر و هو الباطن و هو بکل شی علیم

فقط مختص ذات اوست

 

*****************************

مجملش گفتم نکردم زان بیان

 ورنه هم افهام سوزد هم زبان

 

مولانا به نکته ظریفی در بیان عشق حقیقی میپردازد و میفرماید

من خیلی رازگونه به معرفت و فنای معبود یگانه خویش اشاره کردم زیرا اگر رازها را عیان میکردم موجب کلام سوزناک من اتش در همه عالم می اتداخت

مسایل السلوک

فرق اهل و ظاهر و باطن همین است الا هر درو در بیان ایات و روایات ملکوتی مشترکند ولی یکی به استناد نظریات نوشتاری حکم نماید و دیگری به مشاهدات عینی و ملکوتی ان

ما ز قران مغز را برداشتیم

پوست ان پیش خسان انداختیم

 

****************************

من چو لب گویم لب دریا بود

 من چو لا گویم مراد الا بود

 

یک نمونه از مقصود کلام من اینست که اگر واژه لب را عنوان میکنم حقیقت ان لب دریای توحید و یگانگی است و از بیان واژه لا مقصد کلمه نافیه نیست بلکه مقصد مستثنایی است که با الا بیان میشود

 

*****************************

من ز شیرینی نشستم رو ترش

 من ز بسیاری گفتارم خمش

 

اخم من نشانه حلاوت و لطافت روح و سیرت من است و سکوتم دلیل بر پری و مملو بودن باطن و معنایی بودن کلامم هست

 

****************************

تا که شیرینی ما از دو جهان

 در حجاب رو ترش باشد نهان

 

و سر این تناقض در دو جهان بواسطه اغیار است تا هر بی سر و پایی به حقیقت ذات ما واقف نگردد

و از درک حقیقت محجوب بماند زیرا مدعیان بی لیاقت دنیاپرست را در حریم ما جای نیست

چون حریم عز ما نور افکند

غافلان خسته را دور افکتد

 

*******************

تا که در هر گوش ناید این سخن

 یک همی گویم ز صد سر لدن

 

حقیقت امر اینست که هر کس مستحق و لایق این اسرار نیست

لذا مجبورم در لفافه و کنایه برای اشاره رازگونه به اهل دل همچون خدا از حروف مقطعات بهره ببرم

مسایل السلوک

هر که را اسرار حق اموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

اولیا برای فهم مقصود به هم جنسان خویش از واژه های دو پهلو بهره برده اتد

اثار خیام و خافظ و سنایی و مولانا ......

مملو از می و شراب و پیاله و جام....است و چه گمراهانی که به ظاهر رفته اند و در ورطه قشری گری خویش مشغول شده اند

 

پایان بخش ۹۰

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 17 ارديبهشت 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 10:23 | نويسنده : مولانا سنگان |